۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

8.

به جهنم كه ديگه نيستي....اينهمه سال را مچاله كردي انداختي زير پات ...تف به تو.حالمو به هم ميزني....

۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

7.

حالا دیگر از بهت در آمده ایم و درد بی امان را چاره ای نیست...انگار اخر دنیاست

۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

6.

..دوباره حس میکنم حضور یک شیطان رو.توی زندگی خودم.بخودم میگم اون یه کثافته ودوباره به هممه چی شک می کنم

۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

5.

وقتی تسلیم می شوی،تسلیم یک حس یا یک نیاز،دیگر برایت چگونگی مطرح نیست وسعی می کنی همه ی قول دادن های قبل از آن و عهدو پیمان بستن های با خودت را فراموش کنی.حالا شبیه آدمی شده ای که انگار هیچ نقطه نظری برای زندگی ندارد واین هم مهم نیست.مهم این است که دیگر کار از کار گذشته است

۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه

4.

مدتها دنبال یه شعر گشتم و پیدا نکردم...تلویزیون داره فیلم شعله پخش می کنه البته با رقص وآواز .توی خیابون اما انگار قضیه جور دیگریه...چمن است این چمن است...تیماج سبز میر غضب نیست

3.

بده بد،بد،بده بد،بد
نه امیدی
نه ایمانی
کرک جان خوب می خوانی

2.

تمام لحظه های سعادت می دانستند
که دستهای تو ویران خواهد شد
ومن
نگاه نکردم

آخ !غریبه غمگین...کجا می توانم بیابمت؟؟توی این تاریکی و بی خبری و تنهایی وهراس...صدای تو کجاست؟حتی با یک حرف با یک کلمه
منو پیدا کن.خواهش می کنم منو پیدا کن.مدتهاس توی این پستو گم شدم.دستهای جستجوگرت را می خواهم